نفت امروز / آب، برق، گاز، تلفن، همه و همه قطع شده و شهر در تاریکی مطلق فرورفته بود. اما در این شرایط برای ادهمه شهر مخروبه شده بود، سطح شهر آکنده از بوی جنازه و خون بود، سارقان فرصت طلب در آن طرف شهر در حال غارت کمکهای مردمی بودند، که از سراسر کشور به سمت بم سرازیر شدهاند، اشرار کودکان بیسرپرست را سوار اتوبوس و مینی بوس میکنند و به نقطهای نامعلوم میبرند.امه عملیات داخلی و خارجی نجات، سوخت به شدت مورد نیاز بود. سوخترسانی که نباید برای لحظهای در آن شرایط قطع شود.
ساعت ٦ و ٢٠ دقیقه پنجم دیماه سال ۸۲ زلزلهای به جان بم افتاد و در چند ثانیه تعداد بیشماری از هموطنانمان را به کام مرگ کشاند. خانوادههای زیادی سیاه پوش شدند. نگاه دنیا به بم دوخته شد. ارگ استوار بم فرش زمین شد. مرد، زن، پیر و جوان به آغوش مرگ غلتیدند. کمکهای داخلی و بینالمللی راهی این شهر مصیبت زده شدند و وعدههای بیشمار در صفحه نخست مطبوعات برای ساختن «بم» تیتر شد. گسل اصلی زیر شهر بم بود به همین دلیل آن همه مصیبت به بار آورد. بهطور معمول اگر گسل حدود هفت تا هشت کیلومتر دورتر واقع شود؛ آنقدر خرابی به بار نمیآورد. بر اساس اطلاعات ژئوفیزیک گسل زیر خود بم بود که سبب آوار شدن کل شهر شد و هم اکنون سالها از آن روزها میگذرد.
هفته نامه «مشعل» در شماره ٨١٤ خود به سراغ همکاری رفته است که در آن مقطع، مدیر شرکت پخش فرآوردههای نفتی منطقه کرمان بوده است؛ مهدی کاشی از زحماتی که او و همکارانش برای سوخت رسانی و امداد رسانی به مردم شهر بم کرده بودند، خاطرههایی به یاد داشت که از روزهای زلزله بم تلخ و در بسیاری موارد ناراحت کننده و غیر قابل باور است. با شور و حرارت صحبت میکند، یادآوری برخی خاطرهها اشک را در چشمانش جاری میکند، آنقدر که اطرافیان نیز از شنیدن آنها متاثر میشوند. در این گزارش تلاش شده است به عنوان یادمان زلزله بم، بخشهایی از زحمات وی و همکارانش را زنده کنیم که شاهد اوج این خاطرهها در سوخت رسانی به مردم و امدادگری بدون وقفه همکاران نفتی باشیم.
متولد تیرماه ١٣٣٨ در همدان تحصیلات متوسطه را در اوج سالهای انقلاب اسلامی به پایان رساند و پس از آن به پیشنهاد یکی ار دوستان وارد سازمان بهزیستی همدان شد و پس از گذشت ٦ ماه سمت مدیرکلی بهزیستی استان آذربایجان شرقی را به عهده گرفت.
به گفته خودش، ابراهیم رادوافزون از همکاران پیشین وی در سازمان بهزیستی، در آن دوران در وزارت نفت سمت مدیریتی داشت مسبب آمدنش به نفت شد. از سال ١٣٦٧ به بعد در مناطق مختلف شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی ایران در مناطق کرمان، ایلام، تربت حیدریه، دوباره کرمان، لرستان، مشهد و قم خدمت کرده است، اما شاید سختترین سالها و ماههای خدمتش در این ایام در منطقه کرمان و در زمان زلزله بم بوده است.
او میگوید: از آن جا که زلزله صبح روز جمعه اتفاق افتاد، مشغول استراحت در منزل بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. محمدجواد فدایی، معاون استاندار کرمان پشت خط بود. گفت: کجایی؟ پاسخ دادم: منزل. او اطلاع داد که منطقه ای در استان زلزله آمده است اما هنوز اطلاع نداریم، دقیقا کجاست، آماده باش. گفتم: بسیار خوب. مکالمه که پایان یافت؛ به سمت اداره حرکت کردم و به همه رؤسای نواحی زنگ زدم همه آنان پاسخ دادند جز همکاران ناحیه بم، نه تلفن شهری و نه تلفن همراهش پاسخ نمی داد. احتمال دادم که زلزله در شهر بم اتفاق افتاده است.
در شرایط کنونی زمانی که سانحهای رخ میدهد، در واحدهای مدیریت بحران کشور، کارگروهی با نظام بندی ویژه تشکیل میشود اما آن زمان این گونه نبود؛ به آن معنا که مدیریت در آن شرایط دشوار بود، تها هر مدیر خودش اوضاع را مدیریت میکرد. در آن شرایط نخستین فکری که به ذهنم رسید، این بود که معاون بازرگانی منطقه شرکت پخش فرآوردههای نفتی را به انبار نفت فرستادم و به رئیس انبار گفتم که با هماهنگی ایشان سوخت رسانی کنید.
مسئله بعدی، رئیس ناحیه سوخت گیری بود. به او هم زنگ زدم. جویا شدم که کجایید؟ به او گفتم شما باید بروید بم. زلزله آمده است. از بم تکان نمیخورید تا اطلاعات بعدی به شما برسد. ایشان هم بلافاصله به سمت بم حرکت کرد. از همان لحظهای که مردم از داستان وقوع زلزله خبردار شده بودند، همه مسیرهای کرمان تا بم از شدت شلوغی و ترافیک یکطرفه شده بود، حتی شانههای خاکی جاده هم مملو از جمعیت بود. مردم از هر جای کشور که میتوانستند برای کمکرسانی شتابان در راه بودند.
هفت شبانه روز کار بی وقفه در اداره
دست ما در بم از همه جا کوتاه بود، از تلفنهای شهری تا تلفنهای همراه همه ارتباطات به علاوه آب و برق قطع شده بود. شهر بم سایت فرودگاهی هم نداشت، به همین دلیل ترافیک و بقیه مسائل از جمله ازدحام و شلوغی مسیر را تحت تأثیر قرار میداد. به خانواده اطلاع دادم که چند روزی در اداره میمانم، منتظرم نباشید. بعد به دلیل این که روز تعطیل بود، سه تا چهار نفر از همکاران عملیاتی را برای رصد کردن شرایط به بم اعزام کردم. حدود یک هفته شب و روز در اداره بودم، از آنجا همه مسائل شهر بم را از جمله عملیات سوخترسانی و وصول کمکهای اهدایی مجموعه شرکتها و واحدهای نفتی را کنترل میکردم تا اینکه یکی از مدیران ارشد وزارت نت که نامش را به خاطر ندارم، تماس گرفت و گفت که بنده به عنوان مدیر ستاد مدیریت بحران وزارت نفت در زلزله مسئولیت دارم مدیریت توزیع اقلام اهدایی و سوخت رسانی را به بهترین وضع اداره کنم. میخواهم از اردشیر فتحینژاد، رئیس پیشین ستاد وزارت نفت هم برای هماهنگی کمک بگیرم. از آن جا که آقای فتحینژاد در یک بازه زمانی دو ساله مدیرعامل شرکت ملی پخش فرآوردههای نفتی ایران بودند، مرا میشناخت، با من تماس گرفت. من هم گفتم مسائل را با شما هماهنگ میکنم و اگر مشکلی بود از شما کمک میگیرم.
در این یک هفتهای که اداره بودم، گفتوگوهای زیادی داشتم از شبکه خبر، شبکههای استانی و رادیو. ساعت ٢ و ٣٠ دقیقه بامداد بود که خانمی از شبکه خبر برای بار چندمین بار تماس گرفتند. به ایشان گفتم همه خواب هستند، پاسخ داد دنیا اخبار زلزله را دنبال میکند. به ایشان گفتم که من آماده هستم. تلویزیون را روشن کردم و پشت میز نشستم. مجری گفت: سلام آقای مهندس، شب بخیر. ایشان تا گفت شب بخیر بلافاصله گفتم: شب یا صبح؟ مجری متعجب و ساکت لحظاتی به دوربین خیره ماند. بالاخره به خودش آمد و گفت: اینجا شب است. من هم بلافاصله گفتم: اگر آنجا شب است اینجا هم شب است. بفرمایید. سوالهایش را پرسید و بعد که مصاحبه تمام شد، همان خانم تهیهکننده، دوباره روی خط آمد و بابت جمله اولی که گفته بودم، تشکر کرد و گفت: به نظر ما خیلی جالب بود. گفتم: چرا؟ گفت: «همه دنیا اخبار ما را رصد میکنند. جمله جمله و تمامی مسائلی که مطرح میشود را تحلیل میکنند. شنیدن لحن نشاط آمیز و حاکی از امید و سرزندگی و شوخ طبعی از یک مدیر دستاندر کار در مدیریت بحران ملی زلزله، جالب است.»
در آن زمان هواپیماهای خارجی زیادی برای کمک به ایران میآمدند، در این میان یک هواپیمای باری بزرگ آفریقایی برای کمک رسانی آمد. وضع ظاهری خوبی نداشت، به علت شدت دود، قهوهای رنگ شده بود. امکانات زیادی برای ما آوردند. همۀ کمکها ابتدا رصد و بعد در انبار نگهداری میشد. تا اینکه تقریبا پنج تا ٦ روز گذشت. خیالم راحت شد که همه چیز سر جای خودش است و همکارانی که اعزام شده بودند، از مسئولیت محول شده به هیچ وجه شانه خالی نمیکردند.
سوخت رسانی ثانیه ای هم متوقف نشد
پس از پنج روز خودم هم به شهر بم رفتم. مسئولان تاکید داشتند که حتی یک صدم ثانیه مشکل سوخترسانی نداشتهاند. در حالی که آب، برق، مخابرات شهری، تلفن همراه تا چند روز به طور کامل قطع بود.
در جریان زلزله چهار نفر از همکاران ناحیه بم نیز در زیر آوار فوت شده بودند، از طرفی شهر بم یک جایگاه شرکتی بیشتر نداشت که خوشبختانه از همان لحظه وقوع زلزله، بدون مشکل فعالیت می کرد و ژنراتور آن با رفع اشکال مختصری در سرویس قرار گرفت.
کمکهایی که برای زلزله زدگان ارسال میشد، اقلام اهدایی کارکنان صنعت نفت، مناطق پخش فرآوردههای نفتی، وزارتخانه و واحدهای مختلف در سطح کشور بود که کامیون کامیون ازسوی همکاران دریافت و در محوطه ناحیه انبار میشد و پس از بررسی با برنامهای مرتب میان زلزله زدگان توزیع میشد؛ از آن جا که من در دوره بمبارانهای صدام هم در مناطق عملیاتی بودم، به خاطر دارم زمانی که خانهای بمباران میشد، اراذل و معتادان همه کمکهایی را که برای افراد سانحه دیده تدارک دیده میشد، غارت میکردند و میبردند؛ به دلیل اینکه سیستم اداری همه جا خراب و تعطیل شده بود؛ استاندار وقت گفت که اکنون باید چه کنیم؟ اداره ای نداریم. پاسخ دادم که نگران نباشید، اداره میسازیم. با هماهنگی صورت گرفته با مقامهای وزارت نفت برای برپا کردن ادارههای مختلف تعداد زیادی کانکس، با قطار تا ٨-٧ کیلومتری نزدیک شهر بم (زیرا راه آهن ادامه نداشت) برای ما ارسال شد. همه کانکسها در محوطه تسطیح شده به عنوان سایت اداری کنار هم چیده شدند و به هر اداره بسته به نوع کاری که دارد یک تا دو کانکس تعلق گرفت. برای نمونه آب، برق، بانکها و ... همه مستقر شدند.
بخشی از مدیریت بحران از طرف وزارت نفت انجام میشد. پس از اینکه امکانات و کمکها میرسید، با برآورد نیاز هر خانه (بسته به تعداد خانواری که در خانهها زندگی میکردند) میان آنان توزیع میشد. تعدادی از اهالی خانههای تخریب شده، در چادر مستقر شده بودند. آنان که می توانستند در خانههایشان بمانند، مستقر بودند. برای کسانی هم که در اوضاع و احوال بدی زندگی میکردند، وظیفه داشتیم که پس از یک بازدید کوتاه و برآورد احتیاجات، نیازهای اولیه زلزلهزدگان را اجابت کنیم.
یک شب که در حال بررسی شرایط بودیم، یک چادر در تاریک ترین نقطه حاشیه شهر دیدیم، با ترس و لرز رفتیم تا ببینیم چه چیزهایی نیاز دارند که برایشان فراهم کنیم. نزدیکتر که رفتیم حدود ١٠ چادر دیده میشد که انگار با هم قوم و خویش بودند. تا نور چراغ ماشینها را دیدند، به سمت ما آمدند. تا اینکه خانمی گله و شکایت را آغاز کرد. همکاران گفتند که چرا این طوری رفتار میکند؟ گفتم: اصلا حرفی نزنید، گوش بدید، او درد دارد. حرفهایش که تمام شد گفتم: خواهرم چیه، چرا ناراحتی؟ گفت: همه فقط از ما میپرسند چه میخواهی و چه نمیخواهی، امکاناتی که برای ما نمی آورند هیچ، هرچه هم برای ما باقی مانده است غارت میشود. گفتم: چه لوازمی نیاز دارید؟ گفت: تو هم مثل بقیه هستی. گفتم: من عین برادرت، بگو چی لازم دارید؟ همه اقلامی را که گفت، روی برگه نوشتم. به او گفتم: از اینجا تا شهر فکر میکنی، چقدر طول میکشد؟ گفت: نیم ساعت. گفتم: من یک ساعت دیگر همین موقع با همین چیزهایی که گفتید اینجا باشم چطور است؟ گفت: ببینیم و تعریف کنیم. بلافاصله همه امکانات را فراهم کردیم و اقلامی که نیاز داشتند، از پتو، نفت چراغ، خوراک و پوشاک هر چه که گفته بود داخل ماشینها را پر کردیم. به یک ساعت نکشیده بود که برگشتیم. خانم آمد و گفت: آمدید؟ تا ما را دید گریه کرد. گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: من به شما خیلی بیاحترامی کردم؛ به واقع این نخستین بار بود که در این چند روز یک نفر به داد ما رسید.
روزنامه و کتاب در اوج بحران
در طول مدت چهار ماه، ٥ میلیارد و ٢٩٧ میلیون و ٧٥٥ هزار و ٧٢ ریال مانده بدهی ستاد بحران شد، کل وصولی ما ٢٨ میلیون تومان بود. سوخت عرضه شده در این مقطع شامل بنزین، نفت سفید، نفت گاز، سوخت جت، قیر ام سی اس، نفت سفید به میزان این ارقام بود.
در یکی از شبهایی که در حال بررسی و برآورد شرایط زلزله زدگان بودیم، در یک چادر زن و مردی بودند که هیچ امکاناتی هم نداشتند، گفتم: چه چیزی احتیاج دارید برای شما بیاوریم؟ گفت: روزنامه یا کتاب یا مجلهای اگر هست بیاورید! گفتم: روزنامه؟ اینجا که کسی روزنامه نمیآورد. مرد گفت: من و همسرم فرهنگی هستیم فقط روزنامه یا کتابی؛ چیزی بدهید والسلام. گفتم: باشه.
در یکی از گشت و گذارها، پسربچهای هشت ساله لاغر و تکیدهای دیدم که گیج و منگ راه میرفت. گفتم: چرا اینقدر پژمردهای؟ دیدم حرفی نمیزند، فقط نگاهم میکند. گفتم: زبان داری؟ حرف میزنی؟ گوشش را که گرفتم، گفت: آی. گفتم: آهان پس حرف میزنی. اسمت چیه؟ گفت: روح اله. این پسر با ما رفیق شد و داستان زندگی خود را تعریف کرد؛ از همه خانواده شش نفرهاش فقط همین یک بچه باقی مانده بود، داستان را از اول برام بازگو کرد. گفت: من از خواب بلند شدم که به دستشویی بروم، از خانه که آمدم، بیرون لابهلای درختها بودم که زلزله شد، تمام خانوادهام زیر آوار ماندند و من وسط نخلها تنها ماندم. گفتم: با من دوست میشی؟ گفت: آره. این چیه دستت؟ گفتم: تلفن همراه. گفت: چه جوریه؟ گفتم: اینجوری کار میکنه ... . گفت: میتونم باهات صحبت کنم؟ گفتم: آره میتونی. هر روز بهم زنگ میزد، میگفت: روح الله ام، خوبی؟ چه کار میکنی؟ وقتی دیدم جایی برای زندگی کردن ندارد، آوردم داخل ناحیه خودمان و به وضعش رسیدگی کردیم.
بخش زیادی پس از زلزله در روزهای نخست، گروهی از اشرار، بسیاری از بچههای بی سرپرست و یتیم را جمع کردند در مینی بوس و وانت بدون اینکه بچهها بدانند کجا میروند و نگهداری میشوند. آنان را بردند و معلوم نیست اکنون کجا هستند؛ زنده یا مرده...!!!
جمعیت بم پیش از زلزله بیش از ١٠٠ هزار تن بود، در جریان زلزله و پس از زلزله همین تعداد دوباره به شهر آمدند. شما الان بروید بم میگویند ١٢٠ تا ١٣٠ هزار نفر جمعیت دارد. از کجا آمدند؟ و جایگزین کل فوتیهای زلزله شدند، معلوم نیست!!!
یک دقیقه هم کمبود سوخت حس نشد
از اوکراین و آمریکا ستاد بهداری و بیمارستان صحرایی برپا کرده بودند. چادرهای بادی شیک با امکانات و نفر. جالب بود که کسی داخل کمپ آمریکاییها نمیرفت، آنها هم مشتری طلبی نمیکردند، خیلیها از روستاهای زاهدان و زابل و خاش و ... میآمدند در بیمارستان اوکراینیها زایمان کردند؛ درمان میشدند و یا آپاندیس عمل میکردند. آنها هم نمیپرسیدند که از کجا آمدهای؟ امکانات خوبی از جمله نیروی انسانی، پزشکهای مختلف در بیشتر تخصصها آورده بودند که برخی از آنان هم ایرانی بودند.
در زلزله دو تا از نفتکشهایمان واژگون شد، چهار تا از همکاران ما فوت شدند. پنج خانه سازمانی داشتیم که خراب شدند. ساختمان اداری هم که تخریب شد که به اجبار از کانکس استفاده کردیم. به همکاران خود هم برای سکونت کانکس داده، و امکانات تفریحی ورزشی و مسابقات فرهنگی نیز برای تلطیف روحیه خانواده همکاران برگزار کردیم.
طی چهار ماه که اوج بحران بود، در حد یک صدم ثانیه در امر سوخت رسانی مشکل نداشتیم، رئیس جمهوری وقت نیز در یکی از نشستهای هیئت دولت از وزارت نفت تشکر کرد که مراتب به همکاران منطقه پخش کرمان ابلاغ شد.
مدیریت اوضاع یعنی امکانات و شرایطی که به ما میرسید چه برای سوخت رسانی چه برای توزیع اقلام اهدایی از کل مجموعه نفت و کارکنان، اینها با یک نظم خاص و بدون اینکه هدر برود و سوخت و سوزی در آن باشد به دست مستحقان میرسید. یکی هم بخش سوخت رسانی که عرض کردم از ابتدای زلزله پنجم دی ماه تا زمانی که من بودم و آبها از آسیاب افتاد و روال طبیعی شد ما یک دقیقه هم احساس کمبود سوخت نکردیم به خاطر داشته باشید شرایط بحرانی ناشی از زلزله؛ بعد مسافت ٢٢٠ کیلومتر بم تا کرمان و سرمای خشک زمستان را که فقط لطف الهی میتوانست با اسباب جمع در این شرایط آرامش و اطمینان را به مصیبت زدگان هدیه کند.
سوخت رسانی هواپیمایی و هلیکوپترها مرتب انجام میشد، با توجه به اینکه فرودگاه بم آسیب دیده بود و لازمه استفاده از سوخت هوایی رعایت استانداردهای مهم این فرآورده بود.
همه مواد و مصالحی که برای پخت و پز و حرارت و گرمایش مورد نیاز بود تأمین میشد؛ چه با پیت و گالن، چه با ظرفهای پلاستیکی. کامیون کامیون از مناطق مختلف شرکت میرسید و در انبار بم خالی میشد و باز با حساب و کتاب خاصی توزیع میشد.
همکاران من وقتی برای امدادرسانی میآمدند، یک نشست ١٠ دقیقهای که جان کلام را به هم منتقل بکنند، برگزار میشد و جان کلام این بود که فکر کن خودت زلزلهزدهای، یا خانوادهات مصیبت زده است. مدیون هستید اگر اینجا که وارد میشوید دقیقهای اهمال کنید. با مسئولیت تمام، این امانتها را به دست صاحبانش بسپارید. به آنان میگفتم نخست موقعیت را بسنجید، بعد کالا و اقلام مورد نیاز را برسانید.
عمده مشکل ما در وقایعی است که احساس مسئولیت در آن نیست. همیشه به همکارانم گفتهام اگر دیدید اتفاقی رخ داده و میخواهید به سانحهزدگان کمک کنید و متأثرتان میکند، اگر احساس میکنید خودتان هم یک مشکل خواهید شد؛ به هیچ وجه کمک نکنید چون وقتی فاجعهای رخ میدهد باید منطقی، باشعور و درایت آن شرایط را مدیریت کرده و پشت سر گذاشت. در آن شرایط احساس مسئولیت باید بالا باشد، زمانسنجی، مکان سنجی، با تجربه بودن، برای ما که در نفت لحظهای و عملیاتی کار کردهایم. درک شرایط و استفاده از فرصتها برای تبدیل تهدیدها به امکان بهرهوری مطلوب و تحصیل نتایج فوقالعاده مهم و حیاتی است.